چاره

قباد آذرآيين

چاره


قباد آذرآيين

اول و آخر اين کاغذ سفارش مادرتان را به شماها مي کنم . نه يک بار بلکه هزاربار مريض حال است و محتاج مراقبت و دوا و درمان .... به گردن همه مان حق دارد . من که نتوانستم حقش را ادا بکنم از او و خداي او مي خواهم که از سر تقصيراتم بگذرند . بعد اين که از بابت جهيزيه مينا و سوروسات عروسي چيزي کم وکسر نگذارنيد. نمي خواهم بعدا" پشت سرمان حرف و حديث باشد . اگرچه خانواده داماد وصله تن ما نيستند اما دل مينــا را نشکنيد و نگذاريد منت و طعنه خانواده شوهرش روسرش باشد فکر همه جاش را کرده ام . آن قدر دستتان را مي گيرد که بتوانيد مراسم عروسي را آبرومندانه برگزار کنيد به علي اکبر سفارش مي کنم حتما" دانشگاهش را تمام بکند . بعد من حکم سرپرست و پدرخانواده را دارد و بچه هاي ديگر نگاه دست او مي کنند ... با اين که زبانم نمي گردد ولي نفرين تان مي کنم که اگر بخواهيد براي من مجلس و مراسم سنگين بگذاريد و ريخت و پاش بکنيد و خودتان را تو خرج و زحمت بيندازيد و از کار و زندگي تان باز بمانيد. صله رحم يادتان نرود . پدربزرگ و مادربزرگتان را فراموش نکنيد . دلشان زود مي شکند ... من از تک تک شما از ته دل راضيم و اگر حقي به گردنتان دارم حلالتان مي کنم ... بازهم مي گويم « جان شما جان مادرتان ... اين کاغذ را بعد از خواندن بسوزانيد ... خداحافظ همگي تان بابا »

کاغذ را تا کرد و گذاشت تو پاکت و در پاکت را چسباند و گذاشتش روتلويزيون . جيبهاش را گشت چند تا اسکناس و يک مشت سکه درآورد و گذاشت کنار پاکت . سيگاري گيراند و پاکت سيگار و قوطي کبريت را مچاله کرد و گذاشت گوشه جاسيگاري. پک عميقي زد و نگاه کرد به کش و قوس و ازهم بازشدن پاکت سيگار . انگارکسي پخش زمين شده و از درد به خودش مي پيچيد .... بايد زودتر راه بيفتد پيش از اين که بچه ها ناغافل سربرسند .

کنار يک خيابان يک طرفه ايستاد و گذرتند و بي امان ماشين ها را نگاه کرد .

- پيکان ؟ نع ! فيات ؟ نع ! بنز ؟ نه ! .... پاترول ؟ خودشه .... مردانه بمير ( تودلش خنديد )

پاترول بي امان مي آمد حالا به چند قدمي اش رسيده بود ... چشمهايش رابست و دويد تو خيابان ....

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30213< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي